پرسش اساسی که ایا جهان و پدیده ها حقیقت دارد ؟ یاخیر ؟ اگر حقیقت دارد ایا قابل شناختن هست ؟ اگر هست , این شناخت قابل انتقال میباشد ؟ و اصلآ ماهیت شناخت چه گونه میباشد ؟ این سوالات اساسی است که بر مبنای جواب ان , فیلسوفان به اشکال مختلف فلسفیده اند و فلسفه های مختلف از ان شکل گرفته و بحیث چهارچوب وپایه اصلی بحث در باب شناخت شناسی و چگونگی تجزیه و تحلیل ابعاد شناخت ونظام ساختاری ان را تشکیل میدهد که تا به حال سه جواب برای این پرسش در قالب سه نظریه ارایه گردیده که متاسفانه این سه نظریه حلال مشکلات شناخت نبوده .
مثلآ :
۱- نظریه مثل افلاطون ۲- نظریه شکاکان ۳- نظریه معاصرین . نظریه افلاطون و نظریه شکاکان قبلآ به بن بست های مواجع شده اند و بدان چندانی توجه نمیگردد و اعتباری عملی خود را از دست داده اند. در حالیکه , نظریات ساده وبدون تعمق نبوده اند .
حالا , در عصری بسر میبریم که تمامی تمرکز و توجه روی نظریه سوم , یعنی معاصرین ( جهان و پدیده ها حقیقت دارند , عینی هستند و شناختنی اند ) متمرکز است و بر مبنایی این نظریه , تمامی عرصه های شناخت شکل داده شده و میشود , در حالیکه به نظر میرسد این نظریه هم عاری نظریه چهارم...
ادامه مطلبما را در سایت نظریه چهارم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : daremtedadroshangari بازدید : 223 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 20:30